داستان های برگزیده مسابقه ی داستان نویسی
بسمه ی تعالی
داستان اول کاری از علیرضا صابری از راهنمایی شاهد
موضوع : نخلستان بیدار
نسیم خنکی بین نخل ها می وزید هر درختی با درخت دیگر مشغول حرف زدن وگفت و گو بود . آن سال سال خوبی برای این نخلستان نبودسال قبل و سال های قبل تر از آن تا زمانی که خشک سالی به سراغشان نیامده بود همه چیز خوب و عالی بود اما اکنون بی آبی در میان نخل ها بیداد می کرد قنات و چاه ها هم آبشان به حداقل رسیده بود انگار خشک سالی پایانی نداشت نخل نگار و آلمهتری که از بزرگان نخلستان بودند هیچ کاری نمی توانستند بکنند تنها یک چاه با آب بسیار کمی باقی مانده بود اگر آن هم تمام می شد نخلستان به یکباره می خشکید و تا رسیدن ابرهای باران زای زمستانی زمانی طولانی بود .پس چه باید کرد ؟
نخل سنگ شکن سرفه ای کرد و گفت : ای دوستان همگی بر این موضوع آگاهید که اگر با این روش به پیش برویم بزودی آب چاه نیز به پایان خواهد رسید باید چاره ای اندیشید و میرآبی برگزینیم تا آب را بین همه به طور یکسان جیره بندی و تقسیم نماید .
درجواب سنگ شکن هر کدام چیزی در جهت موافق اعلام کردند و از سنگ شکن خواستند تا میراب را تعیین کند . او نگاهی به تمام نخل ها کرد و گفت همانطور که می دانید آلمهتری و نگار از بزرگان ما هستند و من صلاح را در این می بینم که یکی از این دو را برگزینیم ، کار به رای و رای گیری کشید و در پایان آلمهتری که پیشگام درختان دیگر بود توانست عنوان میراب را کسب کند و بدین ترتیب آب در بین درختان با نظارت میراب تقسیم می شد .
اما بشنوید از درخت کهوری که به تازگی در آن باغ وارد شده و در نزدیکی چاه زندگی می کرد او که همشه لبریز از آب بود با تقسیم شدن آب دیگر مثل قدیم نمی توانست آب بنوشد و آب بازی راه بیاندازد و مهمانی بدهد او که همیشه زیر پایش خیس ولجن بود حال دیگر قطره ای آب هم به زحمت می توانست بدست آورد و باید منتظر نوبت آبش می ماند ، به شدت از این وضع ناراحت بود و با خود نقشه می کشید . سرانجام به نزد نگار رفت و گفت : حیف از تو نیست با این همه هیبت و شکوه و هیکل از آلمهتری دستور بگیری تو لایق میرابی هستی . اما درجواب سنگ شکن فقط سکوت بود و سکوت کهور که دید بیفایده است به نزد درخت آلمهتری رفت و گفت میدانی نگار درمورد تو چه می گفت ...
اما هرچه بیشتر می گفت کمتر اثر می کرد و آلمهتری هرگز این سخنان را از دوست دیرینه اش باور نکرد . کهور که دیگر کلافه شده بود تصمیم گرفت از ساده لوحان و خوشباوران برای اجرای مقصودش استفاده کند و در این کار نیز موفق شد و توانست در مدتی کوتاه بین درختان نخل آتش حسد و کینه را بر پا کند و دیگر بار بمانند ثابق بر آب چاه مسلط شود نخل ها روز بروز بدتر و خشن تر می شدند و صدای شیون و فریاد در میانشان به آسمان می رفت و آب چاه نیز هدر می رفت دیگر تقریبا آن حالت شادابی گذ شته را نداشت هرچه نگار و آلمهتری تلاش می کردند سودی نداشت .
باد که از ابتدا ناظر بر همه چیز بود در میان نخلستان وزید و چرخی زد و آنچه را که تا کنون بر سرشان آمده بود یادآور شد و گفت نگاهی به خود ونگاهی به کهور بیندازید که چگونه سرحال است درختان که تازه چشم خود را به روی حقیقت باز یافته بودند به طرف کهور هجوم بردند ...
اینک دوباره نخلستان برپاست ابرهای باران زا باریدند چشمه ها جاری شدند قنات قدیمی می جوشد و چاه ها پر از آب است اما از کهور دیگر خبری نیست و نخلستان بیدار است .
نوشته ی علیرضا صابری دانش آموز کلاس دوم راهنمایی شاهد .
مابقی را در ادامه بخوانید...
با سلام وعرض ادب خدمت همکاران گروه ادبیات فارسی متوسطه دوره اول شهرستان رودان.