چند خطي از زبان معلم فارسي
این تجربه ی من نیز که چه گونه دو نفر با دو شیوه ی نگرش و با به کارگیری دو گونه ی استدلال و دو سبک نگارش در نهایت یک نتیجه را هدف گرفته اند، محرک باز هم دیگری برای توجه من به تارنمای تو بوده است، زیرا اغلب و پس از رفع برخی ابهام ها، من نتیجه گیری و حرف اصلی خودم و تو را کم یا بیش یکی یافته ام. در نظری نیز که من درباره ی مطلب تو ("زبان باز فردای ما") نوشتم و پاسخ تو به آن، وجوه مشترک فراوان است و من با دریافت نظر اصلی تو در این پاسخ، امروز برای دراز نشدن سخن، فقط لازم می دانم که ضمن تایید نظر تو، تنها به یک نکته که در حقیقت تکمیل کننده ی راه حل پیشنهادی تو در "زبان باز فردای ما" است، اشاره کنم.
بررسی های بسیاری از صاحب نظران زبان و ادبیات فارسی در کتاب ها یا تارنماهای آنان، اگر چه اغلب و به درستی بیان کننده ی مشکلات گوناگون موجود بر سر راه رشد این زبان و ادبیات آن و دربردارنده ی پیشنهادها و راه حل هایی برای از میان برداشتن این مشکلات اند، ولی در شمار زیادی از این بررسی ها از اشاره به لزوم فراهم آمدن شرایط و زمینه های عملی در جامعه برای به اجرا درآمدن و تحقق این راه حل ها اثری نیست و بدین دلیل است که این راه حل ها و پیشنهادها به صورتی آرمانی تنها در میان اهل ادب و فقط در محافل روشنفکری در گردش اند و در همان جا نیز می مانند.
در آن جا که تو به درستی می نویسی:
«من با نظر تو راجع به رشد مادی جامعه و داد و ستد آن با جوامع دیگر موافق ام، با مساله فرهنگ هم موافق ام، ولی شاید تفاوت آنجا باشد که من ... فکر می کنم می شود این چرخ را بر هم زد و این حرکت را به گونه ای سریع کرد.»
و باز به درستی می افزایی:
« این است که من فکر می کنم بخش بزرگی از ذهنیت ما همانجا [در کتاب های درسی و مدرسه] شکل می گیرد و این با عوض کردن نظام آموزشی قابل تغییر است.»
و در پایان، با خواست تغییر نظام آموزشی، خواهان این می شوی که: «از کودکان خود آغاز کنیم»، فقط این پرسش باقی می ماند که این نظام آموزشی چه گونه باید تغییر کند تا ما بتوانیم با کودکان خود آغاز کنیم؟
اشاره به این نکته ی درست که از کودکان باید آغاز کرد و به همین دلیل نظام آموزشی ِ یکسویه ی ما باید تغییر کند، در عین درستی، در حقیقت ولی، تنها بیان کننده ی نیمی از یک راه حل واقعی، و ناگفته گذاشتن نیمه ی دیگر آن، یعنی چه گونگی ایجاد شرایط و زمینه های لازم برای تغییر دادن نظام آموزشی در ایران است.
آن چه که من به اختصار درباره ی نیمه ی دوم این راه حل درست می توانم بگویم، این است که درخواست ِ فقط تغییر نظام آموزشی (که در همه ی جوامع، تابعی از کل نظام حاکم بر جامعه است)، در جامعه ای که هیچ چیز در آن آزاد و دمکراتیک نیست و همه چیز در آن یکسویه است، در عین درستی، درخواستی ناکافی و آرمانی است، زیرا اداره کنندگان نظام آموزشی کنونی ما در پی روی از سیاست های فرهنگی خود که در خدمت حفط نظام اجتماعی دلخواه آنان قرار دارد، و به دلیل داشتن قدرت سیاسی، هرگز گوش شنوایی برای این راه حل ها و پیشنهادهای خیرخواهانه ندارند و پشیزی برای آن ها قایل نیستند.
در جامعه ای که در نتیجه ی سیاست های فرهنگی و آموزشی آن و مطابق آمارهای رسمی، هر سال هزاران کودک و نوجوان، درس و مدرسه ی خود را ترک می کنند تا با تن فروشی، دست فروشی و بیل زنی، نان خانواده های تهی دست خود را تامین کنند و آموزگاران آنان از داشتن یک زندگی آزاد و شرافتمند و حقوق صنفی و اجتماعی خود محرومند، به ترین نظام آموزشی نیز راه به جایی نخواهد برد.
بی تردید برای تربیت انسان ها به علمی اندیشیدن و به کارگیری علمی زبان، باید با به کارگرفتن یک نظام آموزشی علمی، مترقی و پیشرو و از کودکان آغاز شود، ولی این نظام آموزشی چه گونه پدید می آید ؟ و بر چه بستری عمل می کند؟
مگر می شود یک جای جامعه را مدرن و مترقی کرد و جاهای دیگر آن در عصر حجر باقی بماند؟ یک نظام آموزشی همه سویه نمی تواند در جامعه ای که همه چیز دیگر آن یکسویه و انحصاری است، معنی پیدا کند. یک نظام آموزشی مدرن و مترقی نمی تواند در جامعه ای که بخش مهمی از دانش آموزانش هنوز با شکم گرسنه سر کلاس درس حاضر می شوند، یا اصلن حاضر نمی شوند، کارایی داشته باشد و یک صاحب نظر زبان و فرهنگ که برای رشد عقلانیت و علم و زبان، رهنمود و پیشنهاد می دهد، نمی تواند نظام آموزشی را که تنها یک اندام از اندام های پیکر جامعه است بنگرد و به اهمیت سلامت تک تک اندام های دیگر در این پیکر اشاره ای نکند.
من در این باره نیز که می گویی: « منظور من از این مثال [یعنی مثال پسرت] تنها مقایسه کتاب ها و نظام آموزشی کودکان ما در ایران با بچه های انگلیسی زبان بود» پیش تر نوشته بودم که این مساله «برای آن است که جامعه ای که [پسر تو] در آن زندگی می کند، بر پایه ی رشد زیربنای مادی زندگی اجتماعی اش، ساختارها و نهادهای فرهنگی و روبنایی متناسب با این رشد زیربنایی را [از جمله یک نظام آموزشی علمی، مدرن و آزاد را] برای خود فراهم آورده است». و این بدان معنا است که جوامع پیشرفته ی سرمایه داری غربی و امریکایی ضروری دیده اند که روبنای اجتماعی و فرهنگی جوامع خود را از طریق تامین برخی حقوق شهروندی و آزادی های دمکراتیک (مانند آزادی بیان، اندیشه و پژوهش) با زیربنای رشد کرده ی مادی و اقتصادی این جوامع متناسب سازند تا به جریان این رشد مادی و اقتصادی آسیبی وارد نشود و به ادامه ی این رشد یاری برسد. نظام های آموزشی و فرهنگی این جوامع نیز تافته ی جدا بافته ای از سایر نظام های به کار گرفته شده در این جوامع نیستند و اصل تامین و رعایت حقوق شهروندی و آزادی های دمکراتیک در عرصه های دیگر این جوامع، از جمله در اقتصاد و سیاست نیز وجود دارد.
به گفته ی دیگر، برابر سازی "نظام آموزشی کودکان ما با بچه های انگلیسی زبان" بدون حضور اصل تامین و رعایت حقوق شهروندی و آزادی های دمکراتیک در نظام آموزشی و در سایر عرصه های اجتماعی جامعه ی ایران، امری شدنی نیست و تا زمانی که در جامعه ی ایران، بیان و اندیشه و پژوهش تنها در زمینه های معینی آزادانه صورت می گیرد و پشتیبانی می شود و میلیون ها انسان در آن در زیر خط فقر زندگی می کنند و از داشتن ساده ترین حقوق شهروندی محرومند، سخن گفتن از لزوم تغییر نظام آموزشی و فرهنگی، بدون اشاره به اصل تامین حقوق شهروندی و آزادی های دمکراتیک انسان ها و لزوم رعایت این اصل، نه تنها در نظام آموزشی، بلکه در همه ی عرصه های اجتماعی، خواستی گر چه دلسوزانه، ولی ناکافی است و جای حرف اصلی در آن خالی است.
برای باور پیدا کردن به این نکته، کافی است که امروز به کوچه ها و خیابان های ایران نگاهی بیاندازیم تا ببینیم که چه گونه فرزندان سعد سلمان و بابک و مزدک و قائم مقام و ستارخان و فرخی و ... و ... هنوز برای تامین شرایط لازم برای ایجاد یک جامعه ی آزاد و مترقی و انسانی که نظام آموزشی مورد نظر ما تنها بر بستر و زمینه ی آن می تواند تحقق یابد، همچون نیاکان خود از ریخته شدن خون خود بر فرش خیابان ها کوچک ترین ابایی ندارند. آنان چند صد سال است که حلقه ی اصلی این زنجیر تاریخی را تشخیص داده اند و به خوبی دریافته اند که تنها و تنها با به کف آوردن این حلقه و از طریق ایجاد یک جامعه ی آزاد و انسانی است که می توان به یک نظام آموزشی آزاد و شایسته نیز دست یافت. حضور میلیون ها جوان دبیرستانی و دانشگاهی در جنبش امروز مردم ایران، خود به ترین دلیل برای اثبات این ادعا است و در آن به خوبی می توان در هم تنیدگی نارسایی های نظام آموزشی کشور و کل نظام اجتماعی و ارتباط داشتن مستقیم آن ها را با یکدیگر مشاهده کرد.
کم بها دادن به این حقیقت، به معنی چشم فرو بستن بر واقعیات جامعه است و تنها از عهده ی آن دسته از روشنفکرانی برمی آید که در تاریکی، تنها به دست یا پای فیل دست می زنند و گمان می کنند فیل را شناخته اند و می توانند او را توصیف کنند. آنان دوچرحه ی چوبی می سازند و خبر ندارند که دوچرخه ی آهنی مدت ها است که وجود دارد.
من هرگز تو را در زمره ی آنان نمی دانم و به کار تو ایمان قطعی دارم.
...
"کارِ زبانِ ما هنوز در دستِ اديبان است، با آن خوي و پسندِ بسيار محافظهکارانهيِ سنّتي که خوب با آن آشناييم. زبانشناسانِ ما، همچون ديگر دانشآموختگانِ ما در علومِ انساني، هنوز پايشان را چندان از تکرارِ نظرياتِ پايهگذارانِ علمی که تدريس میکنند آن طرفتر نگذاشته اند و به مسألهيِ زبانيِ ما از ديدگاهی تازيخي و فرهنگي نزديک نشده اند. زبانشناسي، چه از ديدِ علمي چه فلسفي، با همه حرفهايی که از دوسوسور و چامسکي يا ويتگنشتاين و هايدگر و دريدا، يا هر دانشور و فيلسوفِ ديگر، نقل و قرقره مي کنيم، هنوز از آنِ ما نشده است، زيرا نتوانسته ايم در پرتوِ آنها مسألهيِ خود را ببينيم. اين مسألهها هنوزِ مسألههايِ آن از-ما-بهتران است که ما، مثلِ همهيِ مسألههايِ ديگر، از سرِ تقليد، از سرِ نمايش، يا برايِ خوردنِ يک لقمه نان ميبايد قرقره و تکرار کنيم، آنهم چه بسا به زبانِ گنگ، به زبانی شکسته-بسته."
با سلام وعرض ادب خدمت همکاران گروه ادبیات فارسی متوسطه دوره اول شهرستان رودان.